بخش بزرگي از مطالعات اقتصاددانان در زمينه رفاه ذهني درباره چگونگي رابطه رفاه ذهني با رشد اقتصادي بوده است. درواقع سوال اصلي اينجاست كه آيا افزايش درآمد باعث افزايش شاخصهاي رفاه ذهني شده است يا خير؟
به گزارش افکارخبر، در هر زماني اقتصاددانان و فلاسفه از سقراط تا اسميت بهدنبال كشف رازهاي رضايت از زندگي و شادكامي بودند. از منظر اقتصاددانان همواره مطلوبيت حاصل بهدست آوردن ثروت و افزايش مصرف از طريق افزايش بودجه بوده اما مثالهايي وجود دارد كه اينگونه تحليلها زندگي همه افراد را توجيه نميكند. بهعنوان مثال افرادي هستند كه منزلت اجتماعي بالاتر را به درآمد بيشتر ترجيح داده يا عواملي نظير ازدواج باعث افزايش ميزان رضايت از زندگي ميشود. اين تناقض به معماي شادكامي مشهور است. هرچند كه تحقيقات نشان ميدهد در كشورهاي توسعهيافته رابطه معناداري ميان افزايش درآمد و افزايش رفاه وجود ندارد اما طبق تحقيقي كه توسط فرهاد نيلي صورت گرفته در كشورهاي درحال توسعه ميزان شادكامي با درآمد سرانه كشور و متغيرهاي كلان اقتصادي رابطه مثبتي دارد؛ همچنين نتايج اين تحقيق حاكي از آن است كه بيكاري و تورم بر ميزان رضايت از زندگي افراد تاثير ميگذارند هر چند كه سهم برابري ندارند و كاهش بيكاري از كاهش تورم مهمتر است و مردم حاضرند درقبال يكدرصد كاهش بيكاري، مقداري بيش از يكدرصد افزايش تورم را بپذيرند.
در مطالعات اقتصاد كلان، رفاه اجتماعي تابعي از تورم و بيكاري فرض ميشود. هدف اصلي سياستگذاران اقتصادي از طراحي سياستها، افزايش رفاه افراد جامعه است. در اين پژوهش در زمينه حوزه اقتصاد شادكامي و با استفاده از دادههاي رفاه ذهني ۴۴كشور در حال توسعه، با درنظر گرفتن عوامل فردي، تاثير منفي افزايش متغيرهاي نرخ بيكاري كل و نرخ تورم بر رفاه ذهني مردم اين كشورها نشان داده شده است.
همچنين يكدرصد افزايش نرخ بيكاري كل در مقايسه با يكدرصد افزايش نرخ تورم تاثير بيشتري در كاهش رفاه كل دارد. از عوامل ديگري كه در شادكامي موثرند ميتوان به جنسيت، وضعيت تاهل، اشتغال و غيره اشاره كرد. در سطح خرد از اطلاعاتي همچون رفاه ذهني، سطح درآمد، وضعيت سلامتي، سن، جنسيت، وضعيت اشتغال، وضعيت تاهل براي بيش از ۹۵هزار نفر در كشورهاي درحال توسعه شامل ايران و در سطح كلان نيز از دادههاي متغيرهاي كلان اقتصادي نظير درآمد سرانه، نرخ تورم و نرخ بيكاري كل استفاده شده است.
ورود شادكامي به ادبيات اقتصادي
امروزه در ادبيات اقتصادي، حوزهيي نسبتا جديد بهنام اقتصاد شادكامي جايگاهي در جريان اصلي علم اقتصاد يافته است. اقتصاددانان فعال در اين حوزه با مفهومي بهنام رفاه ذهني سروكار دارند.
روشي كه اقتصاددانان اين حوزه بهكار ميبرند از روانشناسي وارد اقتصاد شده است. اندازهگيري رفاه اجتماعي و فردي از جهات مختلف اهميت بسياري دارد. از بعد سياستگذاري، اغلب سياستگذاران به اجراي سياستهايي تمايل دارند كه به بهبود رفاه افراد جامعه منجر شود. مهمترين شاخص اندازهگيري رفاه اجتماعي، شاخص درآمد سرانه است، اما رويكرد جايگزين براي اندازهگيري رفاه فردي و اجتماعي، رويكرد رفاه ذهني است.
اين روش از شاخصهاي شادكامي و رضايت از زندگي ارزيابي ميشود. هرساله صدها هزار نفر در نقاط مختلف جهان به سوالاتي نظير «به چه ميزان از زندگي خود راضي هستيد؟» يا «بهطور كلي اين روزها چه ميزان خوشحال هستيد؟» پاسخ ميدهند و پاسخ را دراختيار پژوهشگران ميگذارند كه به اين شاخصها، شاخصهاي رفاه ذهني ميگويند.
به پاسخهاي سوال اول شاخص رضايت از زندگي و به پاسخهاي سوال دوم شاخص شادكامي گفته ميشود. اقتصاد شادكامي رويكردي براي ارزيابي رفاه است كه در آن از ابزارهاي دانش اقتصاد و روانشناسي بهصورت تركيبي استفاده ميشود. كاربرد دادههاي رضايت از زندگي بر اين مبنا استوار است كه دادههاي به دستآمده از پرسشنامهها علاوه بر معتبر و قابل اعتماد بودن بين افراد مقايسهشدني هم هست. اقتصاددانان عموما ترجيحات را از انتخابهاي مشاهده شده افراد استنباط ميكنند اما رفاه ذهني، بهجاي آنكه رفاه را برمبناي ترجيحات آشكار شده اندازهگيري كند، آن را از طريق ترجيحات بيان شده افراد اندازهگيري ميكند. بهعبارت ديگر اقتصاددانان بيشتر به آنچه افراد انجام ميدهند مينگرند، نه به آنچه آنها ميگويند.
در ميان اقتصاددانان مطلوبيت فقط به درآمدي بستگي دارد كه از طريق انتخابها و ترجيحات فرد در محدوده بودجه انسان عقلايي به مصرف وي تبديل ميشود. افراد ترجيحات مختلفي بر كالاهاي مادي و غيرمادي دارند، مثلا ممكن است افراد كاري با درآمد كمتر ولي شأن اجتماعي بيشتر را به كاري با درآمد بيشتر ولي بدون شأن اجتماعي بالا ترجيح دهند. نظير اينگونه رفتارها چندان با چارچوب حداكثرسازي مطلوبيت موردنظر اقتصاد نئوكلاسيك منطبق نيست.
رشد اقتصادي شادكننده نيست
بخش بزرگي از مطالعات اقتصاددانان در زمينه رفاه ذهني درباره چگونگي رابطه رفاه ذهني با رشد اقتصادي بوده است. درواقع سوال اصلي اينجاست كه آيا افزايش درآمد باعث افزايش شاخصهاي رفاه ذهني شده است يا خير؟
در سطح يك كشور، مطالعات انجام يافته حكايت از بيشتر بودن رفاه ذهني افراد با درآمد بالا در مقايسه با افراد با درآمد پايين دارد، اما در طول زمان افزايش درآمد همه افراد لزوما به افزايش شادكامي آنها منجر نشده، اين مساله به معماي شادكامي شهرت يافته است. درواقع پس از رسيدن به سطح مشخصي از درآمد يا بهعبارتي تامين نيازهاي اساسي افراد، آثار ناشي از رشد درآمد بر شادكامي بسيار كمرنگ ميشود يا حتي معناداري خود را ازدست ميدهند. براساس تحقيقات نشان داده، در امريكا و انگلستان در سال۱۹۷۲ تا ۱۹۹۰ باوجود رشد اقتصادي مثبت شادكامي ثابت بوده است.
يكي از معروفترين توضيحات ارائه شده درباره معماي شادكامي اين است كه شادكامي افراد به جايگاه نسبي درآمدشان در جامعه بستگي دارد؛ بهعبارت ديگر شادكامي، علاوهبر سطح مصرف حاصل از درآمد، به جايگاه نسبي فرد نسبت به ساير افراد اجتماع وابسته است. در مقايسه بين كشوري، درآمد رابطه مثبتي با شادكامي دارد. بهطور ميانگين كشورهايي كه سطح درآمد بالايي دارند، از شادكامي بسيار زيادي برخوردارند. كشورهاي خيلي فقير هنگامي كه شروع به ثروتمندشدن ميكنند به شادكامي بيشتري دست مييابند. اما ميزان اين افزايش با نزديك شدن به سطوح بالاتر درآمد كاهش مييابد؛ هرچند استثناهايي نيز مانند نيجريه كه كشوري بسيار فقير با سطح شادي بالا و ژاپن كشوري ثروتمند با شادي كم هستند، وجود دارد اما تحقيقات نشان ميدهد كه ثروتمندان عموما از فقرا شادترند.
تاثير بيشتر بيكاري از تورم بر شادي
اگرچه حداقل در كشورهاي پيشرفته رشد درآمد سرانه موجب رشد رفاه نميشود، اما رفاه رابطه مثبتي با درآمد سرانه دارد. در سطح دادههاي خام، بين ميانگين شاخص رضايت از زندگي و شاخصهاي تورم و نرخ بيكاري رابطه منفي وجود دارد. شادكامي افراد با كاهش ميزان تورم و بيكاري افزايش مييابد. همچنين همانگونه كه ذكر شد، در مقايسه بين كشوري، رفاه رابطه مثبتي با درآمد سرانه دارد، اگرچه رشد درآمد سرانه، حداقل در كشورهاي پيشرفته موجب رشد رفاه نميشود ولي افزايش تورم و نرخ بيكاري باعث كاهش معنادار رضايت از زندگي ميشود. در تحقيقات بهدست آمده بهنظر ميرسد كه در كشورهاي فقيرتر افزايش درآمد سرانه با ميزان رضايت از زندگي رابطه مستقيم دارد اما در كشورهاي ثروتمند رابطه معناداري ميان افزايش درآمد و رضايت از زندگي وجود ندارد. ضريب اثرگذاري نرخ بيكاري بر رفاه از ضريب اثرگذاري نرخ تورم بر رفاه بزرگتر است.
افزايش بيكاري بر رفاه جوامع دو اثر متفاوت دارد؛ اول شخصي و سپس اثر كلي. افزايش نرخ بيكاري به اين معناست كه عدهيي شغل خود را ازدست داده و نتيجه ازدست دادن شغل بر رفاه آنها منفي است. بهعلاوه افزايش نرخ بيكاري بر رفاه شاغلان جامعه نيز موثر است. افراد در جامعه با نرخ بيكاري زياد امنيت شغلي كمتري احساس ميكنند و ترس بيشتري از بيكار شدن دارند. احتمالا تورم بالاي كشورهاي در حال توسعه حساسيت آنها را نسبت به تورم كاهش داده و ترجيحات آنها تمايل بيشتري به كاهش بيكاري را نشان ميدهد. كاهش بيكاري از كاهش تورم مهمتر است و مردم حاضرند درقبال يكدرصد كاهش بيكاري مقداري بيش از يكدرصد افزايش تورم را بپذيرند؛ بنابراين در تابع رفاه اجتماعي مدنظر سياستگذار پولي، وزن اين دو متغير يكسان نيست و سياستگذار حداقل در كوتاهمدت ميتواند براي بيكاري وزن بيشتري قايل شود. درنهايت ثبات اقتصادي و بهبود وضعيت اقتصاد كلان فارغ از نظمهاي آماري كه در سطح خرد وجود دارد و با فرض ثبات آنها، ميتواند به بهبود رفاه اجتماعي كمك كند.
در مطالعات اقتصاد كلان، رفاه اجتماعي تابعي از تورم و بيكاري فرض ميشود. هدف اصلي سياستگذاران اقتصادي از طراحي سياستها، افزايش رفاه افراد جامعه است. در اين پژوهش در زمينه حوزه اقتصاد شادكامي و با استفاده از دادههاي رفاه ذهني ۴۴كشور در حال توسعه، با درنظر گرفتن عوامل فردي، تاثير منفي افزايش متغيرهاي نرخ بيكاري كل و نرخ تورم بر رفاه ذهني مردم اين كشورها نشان داده شده است.
همچنين يكدرصد افزايش نرخ بيكاري كل در مقايسه با يكدرصد افزايش نرخ تورم تاثير بيشتري در كاهش رفاه كل دارد. از عوامل ديگري كه در شادكامي موثرند ميتوان به جنسيت، وضعيت تاهل، اشتغال و غيره اشاره كرد. در سطح خرد از اطلاعاتي همچون رفاه ذهني، سطح درآمد، وضعيت سلامتي، سن، جنسيت، وضعيت اشتغال، وضعيت تاهل براي بيش از ۹۵هزار نفر در كشورهاي درحال توسعه شامل ايران و در سطح كلان نيز از دادههاي متغيرهاي كلان اقتصادي نظير درآمد سرانه، نرخ تورم و نرخ بيكاري كل استفاده شده است.
ورود شادكامي به ادبيات اقتصادي
امروزه در ادبيات اقتصادي، حوزهيي نسبتا جديد بهنام اقتصاد شادكامي جايگاهي در جريان اصلي علم اقتصاد يافته است. اقتصاددانان فعال در اين حوزه با مفهومي بهنام رفاه ذهني سروكار دارند.
روشي كه اقتصاددانان اين حوزه بهكار ميبرند از روانشناسي وارد اقتصاد شده است. اندازهگيري رفاه اجتماعي و فردي از جهات مختلف اهميت بسياري دارد. از بعد سياستگذاري، اغلب سياستگذاران به اجراي سياستهايي تمايل دارند كه به بهبود رفاه افراد جامعه منجر شود. مهمترين شاخص اندازهگيري رفاه اجتماعي، شاخص درآمد سرانه است، اما رويكرد جايگزين براي اندازهگيري رفاه فردي و اجتماعي، رويكرد رفاه ذهني است.
اين روش از شاخصهاي شادكامي و رضايت از زندگي ارزيابي ميشود. هرساله صدها هزار نفر در نقاط مختلف جهان به سوالاتي نظير «به چه ميزان از زندگي خود راضي هستيد؟» يا «بهطور كلي اين روزها چه ميزان خوشحال هستيد؟» پاسخ ميدهند و پاسخ را دراختيار پژوهشگران ميگذارند كه به اين شاخصها، شاخصهاي رفاه ذهني ميگويند.
به پاسخهاي سوال اول شاخص رضايت از زندگي و به پاسخهاي سوال دوم شاخص شادكامي گفته ميشود. اقتصاد شادكامي رويكردي براي ارزيابي رفاه است كه در آن از ابزارهاي دانش اقتصاد و روانشناسي بهصورت تركيبي استفاده ميشود. كاربرد دادههاي رضايت از زندگي بر اين مبنا استوار است كه دادههاي به دستآمده از پرسشنامهها علاوه بر معتبر و قابل اعتماد بودن بين افراد مقايسهشدني هم هست. اقتصاددانان عموما ترجيحات را از انتخابهاي مشاهده شده افراد استنباط ميكنند اما رفاه ذهني، بهجاي آنكه رفاه را برمبناي ترجيحات آشكار شده اندازهگيري كند، آن را از طريق ترجيحات بيان شده افراد اندازهگيري ميكند. بهعبارت ديگر اقتصاددانان بيشتر به آنچه افراد انجام ميدهند مينگرند، نه به آنچه آنها ميگويند.
در ميان اقتصاددانان مطلوبيت فقط به درآمدي بستگي دارد كه از طريق انتخابها و ترجيحات فرد در محدوده بودجه انسان عقلايي به مصرف وي تبديل ميشود. افراد ترجيحات مختلفي بر كالاهاي مادي و غيرمادي دارند، مثلا ممكن است افراد كاري با درآمد كمتر ولي شأن اجتماعي بيشتر را به كاري با درآمد بيشتر ولي بدون شأن اجتماعي بالا ترجيح دهند. نظير اينگونه رفتارها چندان با چارچوب حداكثرسازي مطلوبيت موردنظر اقتصاد نئوكلاسيك منطبق نيست.
رشد اقتصادي شادكننده نيست
بخش بزرگي از مطالعات اقتصاددانان در زمينه رفاه ذهني درباره چگونگي رابطه رفاه ذهني با رشد اقتصادي بوده است. درواقع سوال اصلي اينجاست كه آيا افزايش درآمد باعث افزايش شاخصهاي رفاه ذهني شده است يا خير؟
در سطح يك كشور، مطالعات انجام يافته حكايت از بيشتر بودن رفاه ذهني افراد با درآمد بالا در مقايسه با افراد با درآمد پايين دارد، اما در طول زمان افزايش درآمد همه افراد لزوما به افزايش شادكامي آنها منجر نشده، اين مساله به معماي شادكامي شهرت يافته است. درواقع پس از رسيدن به سطح مشخصي از درآمد يا بهعبارتي تامين نيازهاي اساسي افراد، آثار ناشي از رشد درآمد بر شادكامي بسيار كمرنگ ميشود يا حتي معناداري خود را ازدست ميدهند. براساس تحقيقات نشان داده، در امريكا و انگلستان در سال۱۹۷۲ تا ۱۹۹۰ باوجود رشد اقتصادي مثبت شادكامي ثابت بوده است.
يكي از معروفترين توضيحات ارائه شده درباره معماي شادكامي اين است كه شادكامي افراد به جايگاه نسبي درآمدشان در جامعه بستگي دارد؛ بهعبارت ديگر شادكامي، علاوهبر سطح مصرف حاصل از درآمد، به جايگاه نسبي فرد نسبت به ساير افراد اجتماع وابسته است. در مقايسه بين كشوري، درآمد رابطه مثبتي با شادكامي دارد. بهطور ميانگين كشورهايي كه سطح درآمد بالايي دارند، از شادكامي بسيار زيادي برخوردارند. كشورهاي خيلي فقير هنگامي كه شروع به ثروتمندشدن ميكنند به شادكامي بيشتري دست مييابند. اما ميزان اين افزايش با نزديك شدن به سطوح بالاتر درآمد كاهش مييابد؛ هرچند استثناهايي نيز مانند نيجريه كه كشوري بسيار فقير با سطح شادي بالا و ژاپن كشوري ثروتمند با شادي كم هستند، وجود دارد اما تحقيقات نشان ميدهد كه ثروتمندان عموما از فقرا شادترند.
تاثير بيشتر بيكاري از تورم بر شادي
اگرچه حداقل در كشورهاي پيشرفته رشد درآمد سرانه موجب رشد رفاه نميشود، اما رفاه رابطه مثبتي با درآمد سرانه دارد. در سطح دادههاي خام، بين ميانگين شاخص رضايت از زندگي و شاخصهاي تورم و نرخ بيكاري رابطه منفي وجود دارد. شادكامي افراد با كاهش ميزان تورم و بيكاري افزايش مييابد. همچنين همانگونه كه ذكر شد، در مقايسه بين كشوري، رفاه رابطه مثبتي با درآمد سرانه دارد، اگرچه رشد درآمد سرانه، حداقل در كشورهاي پيشرفته موجب رشد رفاه نميشود ولي افزايش تورم و نرخ بيكاري باعث كاهش معنادار رضايت از زندگي ميشود. در تحقيقات بهدست آمده بهنظر ميرسد كه در كشورهاي فقيرتر افزايش درآمد سرانه با ميزان رضايت از زندگي رابطه مستقيم دارد اما در كشورهاي ثروتمند رابطه معناداري ميان افزايش درآمد و رضايت از زندگي وجود ندارد. ضريب اثرگذاري نرخ بيكاري بر رفاه از ضريب اثرگذاري نرخ تورم بر رفاه بزرگتر است.
افزايش بيكاري بر رفاه جوامع دو اثر متفاوت دارد؛ اول شخصي و سپس اثر كلي. افزايش نرخ بيكاري به اين معناست كه عدهيي شغل خود را ازدست داده و نتيجه ازدست دادن شغل بر رفاه آنها منفي است. بهعلاوه افزايش نرخ بيكاري بر رفاه شاغلان جامعه نيز موثر است. افراد در جامعه با نرخ بيكاري زياد امنيت شغلي كمتري احساس ميكنند و ترس بيشتري از بيكار شدن دارند. احتمالا تورم بالاي كشورهاي در حال توسعه حساسيت آنها را نسبت به تورم كاهش داده و ترجيحات آنها تمايل بيشتري به كاهش بيكاري را نشان ميدهد. كاهش بيكاري از كاهش تورم مهمتر است و مردم حاضرند درقبال يكدرصد كاهش بيكاري مقداري بيش از يكدرصد افزايش تورم را بپذيرند؛ بنابراين در تابع رفاه اجتماعي مدنظر سياستگذار پولي، وزن اين دو متغير يكسان نيست و سياستگذار حداقل در كوتاهمدت ميتواند براي بيكاري وزن بيشتري قايل شود. درنهايت ثبات اقتصادي و بهبود وضعيت اقتصاد كلان فارغ از نظمهاي آماري كه در سطح خرد وجود دارد و با فرض ثبات آنها، ميتواند به بهبود رفاه اجتماعي كمك كند.